یاسمین خوشگلمیاسمین خوشگلم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
نیکا جونمنیکا جونم، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

دخترخاله ودختر دایی از خواهر عزیز ترم

خاطرات دو دختر بازیگوش در سال 1398

یک هفته ی اذر ماهی شلوغ

چی بگم از این هفته ، از یک طرف ژوژمان درسیم از طرفی دیگر تولد نیکا خانوم خوشگل که پنجشنبه ی همین هفتست ، مامان گل نیکا که با وجود نیکا خانوم کمک لازم داشت و ماهم باجون و دل پذیرفتیم . فرداشبم قراره بریم با کمک مامان جون نیکا خانوم خوشگل ما ، دکور بزنیم . خرید خوششششششگل مامانی جون نیکا و بابای عزیزش که همچنان ادامه داره و واقعا خسته نباشن . یک هفته است که درگیر خرید لباس وکارهاشونن. و اما ما ظرفای درست شده برای میز کندی بار. ظرفای پاپ کورن ساخته شده توسط من و پدرم . گیفت های بچه ها ، با اول و اخر اسمشون وچشم نظر و برای گیفت پسرونه جاسوییچی ساخت خودم . اینم ثمره ی کارها...
28 آذر 1397

یکسالگی یاسمین سال 1395

اینجا یاسمین خانوم  ،  رفته بود اتلیه ، عکس برای تولد یکسالگیش بگیره متاسفانه عکس های تولد یکسالگی فرشته کوچولومون  رو  نداشتم یعنی تو فلشم بود در این تصویر یاسی خانوم گل درحال پیانو زدن با پیانوی خواهری نیلوفرجونش بود اینم عکسی که من از یاسی جونم گرفتم . ...
17 آذر 1397

15 اذر 1397

اتلیه خانگی ، خونه ی مامان بزرگ بقیه عکس ها رو براتون بعدا میفرستم . دیروز نیکا خانوم اومده بود منزل مامان بزرگ ، خلاصه بگم سر هرعکس مامانی جونش ، مجبور بود بالا و پایین بپره تا شاید، نیکا خانوم چند دقیقه بشینن و عکسای خوشگلشون ، خراب نشه مامان نیکا جون ما که حسابی خسته شد اما بعد عکاسی ، نیکا خانوم تازه شارژ شد و شروع به بازی با عمه ندا کرد . ...
16 آذر 1397

خاطرات عید مسافرت شمال 65

تقریبا دوسالت بود که رفتیم شمال ، هنوز نیکا خوشگلم به دنیا نیودمده بود، تو ویلاتون کلی ذوق می کردی اول از شب قبل از سفر بگم که من خونه ی شما بودم . چقدر برامون می رقصیدی و دست میزدی بعدش خسته شدی و دائم یک گوشه دراز می کشیدی، منم از فرصت استفاده کردم و چندتا عکس خوشگل ازت گرفتم . وقتی رفتیم تو ویلاتون ، در محمود اباد شمال ، منو نیلوفر سفره هفت سین خریدیم وچیدیم و شما هی ذوق می کردی و بالا وپایین می پریدی اینم سفره هفت سین ، کارمنو نیلوفر بعد  از سال تحویل ، اقایون بیرون مشغول درست کردن غذا بودند و یاسی داخل پیش خانوما مشغول بازی ،یاسی عاشق داییش بود ، با اون زبون کودکانش می گفت دادا ، ما دا...
15 آذر 1397

تولد یاسی باتم سرمای خفته تیرماه 1397

اواخر اسفند 1396 یاسمین خانوم علاقه ی زیادی به فروزن و السا پیدا کرده بود ، عمه جونشم وقتی از دوبی برگشت براش یک عروسک السا اورد، یاسی خانومم کلی ذوق کرد و سریع رفت و لباسای خواهر بزرگش ( نیلوفر) رو پوشید و این عکس روگرفت. علاقه ی شدید این دختر ناز ما باعث شد که تیرماه 1397 تولدی باتم فروزن براش بگیرن . اینم تعدادی از عکسای تولد خانوم گل . ...
15 آذر 1397

خاطرات شمال 1395

شهریور سال 1395 بود . هنوز نمی تونست وایسه توی حیاط ویلا تو شمال ، تو الاچیق هلو انجیری میخورد . همیشه بابابزرگ براش اواز می خواند و تو می رقصیدی ،قربونش برم داشت هلو انجیری می خورد ولی تا بابابزرگ امد تو. الاچیق  ، بدون اینکه بابا بزرگ بخونه ، تا دیدیش شروع کردی به رقصیدن تو این عکسم یاسی جونم اماده بود بریم شمال گردی یادش بخیر ...
14 آذر 1397